شناسنامه تفسیر

نام کتاب: تأویلات القرآن. معروف به تفسیر ابن عربی
مؤلف: کمال الدین عبدالرزاق کاشانی
ولادت: ۶۷۳ ق
وفات: ۷۳۰ ق
زبان: عربی
تعداد مجلدات: ۲ جلد
مشخصات چاپ کتاب: بیروت، دارالیقظة العربیة، ۱۳۸۷. ق. با عنوان چاپ شده از: ابن عربی، تفسیر القرآن الکریم.
 

معرفی مفسر و تفسیر

ملا عبدالرزاق بن جمال (جلال) الدین کاشانی، مکنی به «ابوالغنائم» و ملقب به کمال الدین» از مشاهیر عارفان و از محققین علوم ظاهری و باطنی قرن هشتم هجری است. برخی از تألیفات او عبارت است از: اصطلاحات الصوفیه، شرح فصوص الحکم، شرح منازل السائرین، تأویلات القرآن. وفاتش به سال ۷۳۰ یا ۷۳۵ ق رخ داد. منازل السائرین، خواجه عبدالله انصاری که بر آن شرح های فراوانی نوشته شده که از مشهورترین این شرح ها، شرح کاشانی است.(1)
 
استاد ما سید جلال الدین آشتیانی درباره وی می نویسد: بعد از قونیوی، ملا عبدالرزاق کاشانی نیز در تألیف و تنظیم مسائل عرفانی ماهر بوده است و اصول کلیه و مسائل مهم عرفان را به بهترین وجهی تقریر و تحریر نموده است. ملاعبدالرزاق در عرفان عملی نیز از اساتید بزرگ به شمار می رود. شرح بر منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری حاکی از عظمت و بزرگی تنظر و مقام، و سعه باع و تضلع کامل او در تصوف علمی است.(2)
 
کتاب تأویلات و شرح فصوص او گویای احاطه او بر مبانی عرفان نظری است. او در بیان مباحث توحید به طور بسیار فشرده بحث میکند و از توضیح و تفصیل به شدت پرهیز می کند. تأویلات او شامل همه آیات قرآن نیست. اگر بخواهیم در پیوند به ابن عربی سخن بگوییم، باید به یکی دیگر از بهترین شارحین آثار وی و به ویژه شرح فصوص الحکم، اشاره کنیم. کاشانی روش تأویلی او را ادامه داده و آن گونه به این راه گام نهاد که عده ای اثر تأویلی او را به ابن عربی نسبت دادند. (3)
 
در همه نسخه های خطی موجود، تأویلات به نام کاشانی ثبت شده(4)؛ اما در اثر اشتباه کسانی مانند گلدزیهر(5) و انتشار آن به نام تفسیر ابن عربی در قاهره، چنین تلقی شد که این تفسیر از ابن عربی است و در حالی که در این تفسیر، مؤلف از شیخ خود نورالدین عبدالصمد نطنزی اصفهانی (م ۷۰۴ق) یاد میکند که استاد کاشانی بوده و نمی تواند مرشد ابن عربی متوفای سال ۶۳۸ باشد. وانگهی مطالبی که از اسامی و تاریخ ایران (6) و حوادثی که درباره ابیورد (در منطقه درگز و ترکمنستان) (7) نقل می کند با آشنایی های کاشانی سازگار است که مدتی در این منطقه بوده و نه ابن عربی که هرگز به این مناطق نیامده و با آن آشنایی نداشته است.
 
تفسیری است عرفانی از سنخ تأویلات که به دنبال شرح ظاهری آیات نیست و از روش معهود مفسران هم تبعیت نمی کند. شامل همه آیات قرآن هم نیست و تنها آیات مورد نظر مؤلف، نکات عرفانی تأویلی بیان شده، لذا به طور عمده از قواعد تفسیر پیروی نمیکند و هدف تأویل گر شرح کلمات و الفاظ نیست؛ بلکه هدف آنان تطبیق سیر و سلوک، تهذیب انسان و شناخت انسان با مراجعه به قرآن است. به همین جهت یک شیوه پلکانی و لایه به لایه از معانی و معارف در آن دیده میشود که هر کدام جنبه ای از جنبه های عرفان عملی و نظری را بیان می کند.
 
کاشانی با صراحت بیشتری فاصله میان تفسیر و تأویل را نشان میدهد و تعامل با آیات را از موضعی متفاوت با ابن عربی دنبال و مرز میان تفسیر و تاویل عرفانی را مشخص نموده است.(8) ادبیات وی خاضعانه و خالی از مجامله و بزرگ نمایی است و گویی از زبان بسیاری از عرفا و از آن جمله ابن عربی استفاده نمی برد و آن گاه که فهم خود را بیان می کند، می گوید: «و علم الله لا یتقید بما علمت»; علم خدا به آنچه من دانستم مقید نیست.
 
در مقدمه تأویلات مینویسد: من نیز در بعضی اوقات می خواستم مقداری از اسرار حقایق باطن و اسرار شوارق مطالع را که در قلیم پدید می آمد بنویسم، بی آنکه به ظواهر و احکام آن برخورم، زیرا که آنها را حد محدودی است، و گفته اند: هر کس قرآن را تفسیر به رأی کند، کافر میشود اما تأویل را حد و حدودی نیست. زیرا تأویل به حسب احوال مستمع و مراتب او در سلوک تغییر پیدا میکند و اگر از مقام خود ارتقا پیدا کند، بابی جدید برایش گشوده میشود.(9)
 
همچنین در آغاز تأویلات که به نام تفسیر القرآن الکریم منسوب به ابن عربی به چاپ رسیده، پس از نقل روایت ظهر و بطن، به تفسیر و تأویل روایتی می پردازد که سرآغاز بحث تمام عرفا در تفسیر و تاویل نیز هست: «لقد تجلى الله لعباده فی کلامه و لکن لا تبصرون»(10) ؛ بی گمان خداوند برای بندگانش در کلام خودش تجلی کرده است، اما شما نمی بینید. این تعبیر تجلی خدا در قرآن، نگاهی عارفانه، و تطبیق عالم تکوین به تدوین و ظهور و بروز حق در کلام است، که بحث های زیادی را در عرفان نظری به دنبال خود آورده است.(11)
 
یکی از محورهای مهم این تأویلات در بیان اسما و صفات الهی است که می گوید: «نام هر چیزی آن است که به آن شناخته می شود، پس اسمای خداوند تعالی، صور نوعی هستند که با ویژگی ها و هویتشان بر صفات خداوند و ذات او دلالت میکنند و به وجودشان بر وجه او و به تعین شان بر وحدت او رهنمود می گردند، زیرا اسما نمودهای حق هستند که به آنها شناخته می شود.»(12) چنان که در ذیل آیه: (أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاکِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلًا) گفته است: «وجود منبسط ظلی هست نماست، مثل سایه که هیچ است و خیال می شود که چیزی است».(13)
 
گاهی تأویلات کاشانی از طریق رابطه میان عنوانی با آثارش است. چنان که درباره اعضای انسان آمده است. در این صورت تأویل به جای خود عضو به کارکردهایش اشاره میکند. مثل چشم به جای دیدن، دست به جای انجام دادن، و قلب به جای فهمیدن. گاهی کارکرد یکی از اعضا به عضو دیگر تأویل می گردد. به عنوان نمونه کاشانی در تأویلات، ذیل آیه: «إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذَلِکُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ» (14) - که درباره شکافندگی دانه و هسته و بیرون آوردن زنده از مرده است به چنین می گوید: خداوند شکافنده دانه قلب به نور روح از سرزمین علوم و معارف است. او شکافنده نفس به نور قلب از سرزمین اخلاق و مکارم است. او قلب زنده را از نفس مرده بیرون میکشد و این زندگی از راه استیلای نور روح بر نفس است.(15)


 

مبانی عرفانی شیعه

یکی از نکات جالب کاشانی، تأثر از مبانی عرفانی شیعه است. زیرا در میان آثار تأویلی عرفای شیعه بر ولایت و امامت تأکید بسیار شده و ابعاد مختلف این گزاره به مسائل دیگر عرفان ربط داده شده، مانند ربط میان عالم و انسان کامل، تجلی او در عالم، چگونگی تجلی امیر مؤمنان در مراتب وجودی، خلافت حقیقت محمدیه، جامعیت خلافت محمدیه، سریان حقیقت علویه در حقایق اشیا، لزوم قطب وجود در اعصار، عدم انقطاع ولایت تا انقراض عالم، اهل بیت عصمت علیهم السلام مبدأ تعینات وجود و علت غایی آن و ده ها مسئله دیگر.
 
با این وجود، مهم ترین این مباحث، ارتباط میان توحید و امام شناسی است، زیرا از دیدگاه این عرفا، ارتباط استوار و مستحکمی میان ولایت با اسماء و صفات الهی و مظهر بودن کامل آنان برقرار است و بدین روی کسانی که از این ارتباط بی خبر هستند، در بحث توحید با مشکل روبه رو می شوند و نمی توانند به خوبی حقیقت وجود و ظهورش را در عالم بفهمند، مشکلی که مسیحیت در تجلی کلمه در حق عیسی پیدا کرد و منجر به تثلیث گردید، یا مشکلی که غلات در حق ائمه پیدا کردند و اگر این مباحث در کتاب دیده میشود، متأثر از فرهنگ عرفانی شیعه در ایران است.
 
جالب این جاست که اگر کاشانی با دست و دلبازی در تأویل هر آیه ای پیش رفته، اما در تأویل آیات معاد و قیامت نپرداخته و گویی به نظر اهل ظاهر روی آورده و یا دست کم نخواسته زبان این دسته از آیات را به چالش بکشد و هر آنچه از مباحث عرفانی مطرح کرده، در راستای تصحیح معرفت نسبت به آن عالم و در رابطه با تجلی و ظهور حق و نفی نابود شدن است. اما درباره آن عالم دیگر چنین چیزی نیست. کاشانی در کتاب به مناسبتی تصریح میکند که احوال قیامت تأویل بردار نیست.(16)
 
پی‌نوشت‌ها:
1- این کتاب چاپ های فراوانی دارد، و به فارسی نیز ترجمه شده است. چاپ عربی آن در قم با تحقیق و تعلیق آقای محسن بیدار فر توسط انتشارات بیدار در سال ۱۴۱۳/ ۱۳۷۲ است.
2- آشتیانی، سیدجلال: شرح مقدمه قیصری، ص ۵۷
3- در این باره ر.ک: ذهبی، التفسیر والمفسرون، ج ۲، ص ۴۰۰، آشتیانی، شرح مقدمه قیصری، ص ۵۷، رشیدرضا، المنار، ج ۱، ص ۱۸
4- مکتب تفسیر اشاری، ص ۲۰۰
5- گلدزیهر، مذاهب التفسیر الاسلامی، ترجمه کامل النجار، ص ۲۵۰
6- تأویلات القرآن، ج 1، ص ۱۳۹
7- همان، ج ۲، ص ۸۵۵
8- کاشانی در مقدمه کتاب به دوگانگی تفسیر و بطن و تأویل اشاره می کند و به صراحت می گوید: که من در بند تفسیر نیستم و آن چه تأویلش ممکن نباشد آن را نمی آورم. ر.ک: تفسیر القرآن الکریم منسوب به ابن عربی، ج ۱، ص ۴- ۵
9- کاشانی، ملاعبدالرزاق: تفسیر القرآن الکریم، (منسوب) به ابن العربی، ج ۱، ص ۵
10- مضمون این حدیث با اندکی اختلاف در نهج البلاغه در نامه حضرت در عرفه و ج ۱۸، ص ۲۲۱ بحارالانوار مجلسی آمده است. از امام صادق نیز دقیقا این عبارت در بحارالانوار، ج ۸۹ ص ۱۰۷ نقل شده است
11- اگر در صحت انتساب روایت به حضرت تردید داشته باشیم، اما سابقه و قدمت این سخن نشان میدهد که مایه های تفسیر عرفانی از دوران های بسیار دور وجود داشته است.
12- تفسیر القرآن الکریم (تأویلات القرآن)، ج ۱، ص ۷
13- همان، ج ۲، ص ۱۶۰
14- انعام/ ۹۵
15- تفسیر القرآن الکریم (منسوب به محی الدین بن عربی)، ج ۱، ص ۳۹۰.
16- تفسیر القرآن الکریم (منسوب به ابن عربی)، ج ۲، ص 855
 
منبع: شناخت نامه تفاسیر، سید محمدعلی ایازی، چاپ اول، نشر علم، تهران، 1393ش، صص 212-207